روزی پسری به دوست دخترش گفت میای خونمون دختره گفت به مامانم چی بگم r پسره گفت بگو میرم استخر دختره اومد خونه ی پسره پسره گفت خب حالا به مامانت گفتی رفتم استخر لاعقل بیا برو تو حموممون تا مادرت شک نکنه موهات خیس باشه دختره رفت حموم و پسره زنگ زد دوستاش دوست های پسره اومدن و تک به تک رفتن تو حموم و......... اخرین نفر که رفت تو حموم دیگه نیومد بیرون بقیه رفتن ببینن چرا نیومده بیرون دیدن دختره و پسره هردو رگ هاشون و زدن پسره با خونش رو دیوار حموم نوشته بود نامردا خواهرم بود واقعا نامردی داد میزنه تو این دنیا
نظرات شما عزیزان:
|